معنی ساده لوح
لغت نامه دهخدا
لوح ساده. [ل َ / لُو ح ِدَ / دِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) لوح ساذج. لوح پاک. (آنندراج):
گفتی که حافظ اینهمه رنگ و خیال چیست
نقش غلط ببین که همان لوح ساده ایم.
حافظ.
|| کنایه از احمق و بیخرد. ساده لوح. (آنندراج).
ساده لوح
ساده لوح. [دَ / دِل َ / لُو] (ص مرکب) کنایه از مرد خفیف العقل. (بهارعجم) (آنندراج). کنایه از احمق و بی شعور. (غیاث اللغات). ساده دل: ساده مرد. || سلیم. سلیم القلب. پاکدل. صافی ضمیر. بی مکر. بی حیله. که گربز نیست.
فارسی به انگلیسی
Bumpkin, Gull, Homely, Innocent, Naive, Naïve, Sheep, Simple, Simple-Minded, Simplistic, Zany
فارسی به ترکی
avanak
فرهنگ واژههای فارسی سره
ساده نگر، ساده اندیش
فرهنگ معین
با - خلوص، ساده دل، ابله. [خوانش: (~. لَ) [فا - ع.] (ص مر.)]
واژه پیشنهادی
حل جدول
فرهنگ عمید
بیمکروحیله،
زودباور،
احمق. * سادهدل،
فارسی به عربی
احمق، اخطا، ساذج، غبی، قدح
فارسی به آلمانی
Der to.lpel [noun]
معادل ابجد
114